پر از نیلوفران راه عبورت
قدمهای خوش آهنگ بلورت
سحرگاهان که گنجشکان در آیند
در ایوان ناگهان بانگ سرورت
تا فکر شما که در غل و زنجیر است - آزادی دست و پایتان تزویر است - برخیز و غبار روح خود را بتکان - اندیشه نو شدن همان تغییر است
پر از نیلوفران راه عبورت
قدمهای خوش آهنگ بلورت
سحرگاهان که گنجشکان در آیند
در ایوان ناگهان بانگ سرورت
خیابانها پر از عکس هیولا
کمرها از غم نان گشته دولا
در ایران مردمانش گور خوابند
به لبنان خانه می سازد که ملا
در اعماقم که شیری میخروشد
به رگها خون سوزانم بجوشد
زن همسایه من با دو فرزند
تنش را در خیابان می فروشد
کنار برکه سبزی که در باد
پر از آلاله و نیلوفر شاد
کسی با نغمه ای اسرار آمیز
به اوج بیکرانهایم که پر داد
در تنگ قفس درهم شکسته
قناری نغمه خوانان پر که بسته
هوا آکنده از عطر بهاران
تخیل های من در گل نشسته
تو در من کهکشانهایی که رنگی
شکوه بیکران و بیدرنگی
به رویایم که دشتی از گل سرخ
طلوع آرزوهای قشنگی
نماند از من بجز عشقت که باقی
به روی لب غزل های فراقی
کنار سایه بان خاطراتت
درون سینه ام عطر اقاقی
دلم بی تو دمی هرگز نیاسود
نگاهت انعکاس روح من بود
به قلبم آتش عشقت شب و روز
شقایق میشود دشت تب آلود
مهدی یعقوبی
قناری مرده توی آشیانه
صدای ناله می آید شبانه
در ایوان نم نم باران شب و روز
پدر شرمنده از نان کنج خانه
خطر دارد خطر میخانه اینجا
سرور و شادی رندانه اینجا
سه تارت را که مخفی کن به خانه
تبر دارد که هر دیوانه اینجا
چرا ایران دگر ایران من نیست
سرای شادی و مهد کهن نیست
مغول ها از چه رو عمامه دارند
بجز تاریکی و گور و کفن نیست
درونم می کشد آتش زبانه
هجوم خاطراتت کنج خانه
قناری ها پس از تو پر کشیدند
شبی اندوهناک از آشیانه
مهدی یعقوبی