به گیلاسم که زد گیلاس خود را
به چشمانش که گفت احساس خود را
به موهایش تکانی داد و آنگاه
پراکند عطر و بوی یاس خود را
مهدی یعقوبی
تا فکر شما که در غل و زنجیر است - آزادی دست و پایتان تزویر است - برخیز و غبار روح خود را بتکان - اندیشه نو شدن همان تغییر است
به گیلاسم که زد گیلاس خود را
به چشمانش که گفت احساس خود را
به موهایش تکانی داد و آنگاه
پراکند عطر و بوی یاس خود را
بهیه شو دل من بیقراره
تره خوامه ستاره ای دواره
تو تا یادم انی اینجه به غربت
هوا ابری بونه وارش بواره
بمن گفتا عزیزم گفتمش جان
کجا از تو گریزم گفتمش جان
دو چشمش در دل شب میدرخشید
بگفتا می بریزم گفتمش جان
تو باشی هر کجا آنجا قشنگ است
عسل با یاد تو جام شرنگ است
به هر جایی تو باشی عشق آنجاست
زمین و آسمان خوش آب و رنگ است
صدای باد می پیچد به خرمن
غزلها در درون سینه مردن
شکسته رازقی ها روی ایوان
سکوت سهره ها خاموشی من
نشسته جغد پیری بر سپیدار
صدای باد می پیچد به نیزار
به کهساران عقاب تیزبالی
به چنگ مرد صیادی گرفتار